🌹رمان عاشقانه گل سرخ من پارت۱۲🌹

نویسنده:Reyhan🌺پارت ۱۲🌺
باورم نمیشه کسی که به نظرم یه اسکله هم این مشکل رو داره.چقد مسخره.به اسمون نگاه کرده و اه کشدم
ارتا:فکر کنم دوتامون بدبختیم
من:اصلا نمیدونم باید چیکار کنم.از طرفی این ارث رو نمیخوام ولی از طرف دیگه میدونم که بیوفته دست بقیه خانوادم اونها همش رو برای سرگرمی و اشتباه استفاده میکنن
ارتا:خانواده من فقط به پول اهمیت میدن.پدرم میگفت پدربزرگم وقتی تازه کارش راه افتاده بود اینقدر خسیس بود که مجبور میزدم هر شب مثل فقیر ها شما بخورن درحالی که توی یه عمارت زندگی میکردن
من:واقعا؟فکر کنه خانوادگی دیوونه هستین
ارتا:الان منظورت چی بود؟
من:اخه وقتی اولین بار همه دیدم مثل دیوونه ها خوردی بهم وقتی داشتم به فحش میدادم احساس کردم داره به یه دیوونه واقعی فحش میدم
خندیدم و به قیافه ارتا که الان شبیه یه بچه که چیز عجیبی شنیده بود ،شده بود نگاه کردم و خندم بیشتر شد احساس کردم قراره فحش بخورم
ارتا:دیگ به دیگ میگه روت سیاه انگار نه انگار تو کسی بودی که بهم فحش دادی.مرتیکه اسکل،دیوونه
من:ادای منو در نیار
ارتا:ادای منو در نیار
من میخوای بکشمت؟بس کن
ارتا:میخوای بکشمت؟بس کن!
کوله پشتیم رو به ارتا زدم که خندید و فرار کرد
ارتا:خیله خب خیله خب غلط کردم
من:خوبه خودتو میشناسی
ارتا:گربه پلنگی بپر بریم بستنی بخوریم
من:پامو میکنم تو دهنتا
ارتا خندیدم و کوله پشتی منو خودشو برداشت
من:کجا؟
ارتا:به سمت کالسکه تا از بارون در امان باشیم
به پارکینگ دانشگاه رفتیم و سوار ماشین ارتا شدیم.ارتا کیفا رو پرت کرد صندلی عقب بعد ماشین رو روشن کرد.برعکس اون روز که منو رسوند خونه اینبار جو توی ماشین سرد نبود.اما گرم هم نبود فقط کمی احساس همدردی بین ما بیشتر شده بود