🌹رمان عاشقانه گل سرخ من پارت۱۴🌹

نویسنده:Reyhan🌺پارت۱۴🌺
شوکه شدم و به ارتا زل زدم
من:میشه دوباره حرفت رو تکرار کنی اخه فک کنم یه مگس بغل گوشم بود
ارتا:درس شنیدی.با من ازدواج کن.البته ازدواج که نمیشه گفت.
من:چرا باید قبول کنم؟واقعا این چه پیشنهادیه؟
ارتا:مگه نگفتی باید ازدواج کنی؟ خب ما باهم ازدواج میکنیم و بعد از دو سال طلاق میگیریم
نمیدونم چرا به پیشنهاد ارتا فکر کردم.داشت درست میگفت...میتونیستیم ازدواج کنیم و هردو نفرمون سود کنیم و بعد از ۲ سال با یه بهونه طلاق بگیریم اینجوری کسی هم نمیتونه جلومون رو بگیره
من:باید فکر کنم...
ارتا:هرچقدر میخوای فکر کن...منتظر میمونم
شاید راه حل خوبی باشه اما اگه الان قبول کنم فقط نشون میدم که چقد بیچارم پس میزارم چند روز دیگه جواب بدم اما جدا از این واقعا باید به این مسئله فکر کنم...مغزم داره اتیش میگیره...اروم لبخند زدم و به اسمون نگاه کردم.باد خنکی بود
ارتا:نظرت چیه برگردیم اخه داره شب میشه...
من:تو میتونی بری به پارتی هات برسی من باید برم سرکا
ارتا:منظورم این نبود..
من:بهونه نیار.بازم ممنون بخاطر بستنی
لبخند زدم و رفتم