Melody

Melody

نویسنده:Reyhan🌺پارت۷🌺

ارتا:وقتی مهتاب رو رسوندم خونش ماشین رو روشن کردم و رفتم به یه پارتی.وقتی وارد شدم همه دختر ها چشمشون به من افتاده بود.پوزخند زدم و پیش دوستام رفتم و نشستم.اون دخترا فقط پول میخوان شاید بتونم مهتابم با پول بخرم

مهرداد:تو کجا اینجا کجا داداش فکر کردم امریکا دختر های خوشگلی داره یا شایدم همه رو بردی تو تخت

به مهرداد نگاه کردم رفیق پایه و تنها رفیق واقعی من

من:فقط برگشتم ایران واس دانشگاه دلیلش دختربازی نیست

مهرداد به لیوان مشروب بهم داد و بعد تکیه داد:خب ولی مطمئنم برای تو امریکا یا ایران فرق نداری چونهمه دختراش برا پول هرکاری میکن

پوزخند زدم:برای اولین بار درس گفتی.همه پول میخوان

 مشروبم را سر کشیدم بعد با بقیه حرف زدیم و انقدر  مست بودم که غش کردم و نفهمیدم که کی پلیس وارد ویلا شد و من و مهرداد و چند نفر دیگه که مست بودن رو دستگیر کرد

نویسنده:Reyhan🌺پارت۶🌺

من:دستم رو ول کن

ارتا سریع دستم رو ول کرد و ماشین رو روشن کرد...تمام راه ساکت بودیم و یه جو خیلی سنگین ماشین رو پر کرده بود.وقتی رسیدیم به ارتا نگاه کردم

من:فکر کنم درموردت که یه پسر لوس و خودخواه هستی اشتباه کردم...اما هنوز هم تو مقصری

پیاده شدم و به سمت خونه دویدم و رفتم داخل و حتی ندیدم که ارتا رفت یا نه.مامان روی مبل نشسته بود

من:مامان...

مامان:مهم نیست...به اقاجون زنگ زدیم و گفتیم که تو امتحان داری پس امشب میریم.برو اماده شو

به سمت مامانم دویدم و محکم بغلش کردم

من:قربونت برم مامان گلم فدات بشم من

مامان:برو برو دختره چش سفید اگه زنگ نمیزدم بدبخت میشدیم ولی اقاجون خیلی عصبانی بود

من:اشکال نداره امشب از دل اقاجون درمیارم

رفتم و حموم کردم و مو هام رو خشک کردم و لباس پوشیدم(هر جور میخوای تصور کن)و ارایش کردم اما ارایشم خیلی سنگین نبود.پایین رفتم دیدم مامان و ترنم،خواهرم اماده بودن و ترنم مثل همیشه با گوشیش چت میکرد

مامان اسنپ گرفت و به خونه اقاجون رفتیم

نویسنده:Reyhan🌺پارت۵🌺

مهتاب

پسره دیوونه چرا این اینجاس؟دارم دیوونه میشم.بعد از کلاس بلند شدم و رفتم...فرشته و سارا امروز نیومده بودن پس نمیتونستم با ماشین سارا برگردم پس گوشیم رو بیرون اوردم که اسنپ بگیرم از خب دیگه هر انسانی یه تیکه شانس خوب و به تیکه شانس گه دارت که فکر کنم من اون شانس خوب رو کلا ندارم چون گوشی ام خاموش شده بود و بارون شدید داشت میبارید...همون لحضه یکی دستش رو روی شونم گذاشت

ارتا:میخوای برسونمت؟

من:نه ولم کن

ارتا:انقدر خشن نباش ممکنه سرما بخوری

من:چقدر زود پسرخاله شدی

ارتا:نه اینکه تو اصلا زود دخترخاله نشدی اتفاقا تو اول شروع کردی

من:خب...باشه اون شب عصبانی داشتم و نباید اون حرف ها رو میزدم اما تو هم اندازه من مقصری

ارتا:اوه پرنسس داره معذرت خواهی میکنه؟قبول میکنم ولی به شرط اینکه بزاری یه ناهار مهمونت کنم و برسونمت

به ارتا نگاه کردم و خب چون میخواستم سریعتر از این قضیه خلاص بشم به این فکر کردم...ولی یه دفه یه چیزی یادم اومد...دیشب من بادم رفته بود که اقاجون میخواست ارث رو تقسیم کنه...خدا این مغز من واقعا خرابه

من:نه نه نه...شت...منو برسون خونه لطفا یه چیز مهم یادم اومد

ارتا:چی شده؟

من:فقط عجله کن

ارتا دستم رو گرفت و به سمت ماشین ارتا دویدیم و سوار شدیم