🌹رمان عاشقانه گل رز من پارت۶🌹

نویسنده:Reyhan🌺پارت۶🌺
من:دستم رو ول کن
ارتا سریع دستم رو ول کرد و ماشین رو روشن کرد...تمام راه ساکت بودیم و یه جو خیلی سنگین ماشین رو پر کرده بود.وقتی رسیدیم به ارتا نگاه کردم
من:فکر کنم درموردت که یه پسر لوس و خودخواه هستی اشتباه کردم...اما هنوز هم تو مقصری
پیاده شدم و به سمت خونه دویدم و رفتم داخل و حتی ندیدم که ارتا رفت یا نه.مامان روی مبل نشسته بود
من:مامان...
مامان:مهم نیست...به اقاجون زنگ زدیم و گفتیم که تو امتحان داری پس امشب میریم.برو اماده شو
به سمت مامانم دویدم و محکم بغلش کردم
من:قربونت برم مامان گلم فدات بشم من
مامان:برو برو دختره چش سفید اگه زنگ نمیزدم بدبخت میشدیم ولی اقاجون خیلی عصبانی بود
من:اشکال نداره امشب از دل اقاجون درمیارم
رفتم و حموم کردم و مو هام رو خشک کردم و لباس پوشیدم(هر جور میخوای تصور کن)و ارایش کردم اما ارایشم خیلی سنگین نبود.پایین رفتم دیدم مامان و ترنم،خواهرم اماده بودن و ترنم مثل همیشه با گوشیش چت میکرد
مامان اسنپ گرفت و به خونه اقاجون رفتیم