🌹رمان عاشقانه گل سرخ من پارت۹🌹

🌺ROMAN🌺 🌺ROMAN🌺 🌺ROMAN🌺 · 1404/2/7 17:09 · خواندن 1 دقیقه

نویسنده:Reyhan🌺پارت۹🌺

آرتا

وقتی بیدار شدم تو یه اتاق بودم یه اتاق اشنا...رو تخت نشستمو به اطراف نگاه کردم...اینجا اتاقم من توی عمارت پدرم بود...یعنی اونا فهمیده بودن من اومدم ایران؟

مامان مهشید:ساعت خواب...

من:مامان...س..سلام..

مامان مهشید:دیشب توی پارتی غش کردی پلیس ها گرفتنت...اومدین پول دادیم که تو رو ازاد کند وگرنه بخاطر مصرف الکل میرفتی حبس احمق

من:مامان من اولین بار بود انقدر مست میشوم و اینکه من از تو یا کسی درخواست نکردم نجاتم بده

بلند شدم و قبل از اینکه مامان بتونه حرف دیگه ای بزنه رفتم پایین اما در قفل بود...

بابا فرید:تو رو امشب نیاز داریم...پیرمرد میخواد ارث رو تقسیم کنه

🌼