🌹رمان عاشقانه گل سرخ من پارت۲🌹

🌺ROMAN🌺 🌺ROMAN🌺 🌺ROMAN🌺 · 1404/1/29 08:53 · خواندن 2 دقیقه

نویسنده:Reyhan 🌺پارت۲🌺

علی:بازم دیر کردی مهتاب خانوم انگار واقعا دلت میخواد اخراج بشی یا از حقوقت کم بکنم

علی دوست بچگیم بود که وقتی بچه بودیم همیشه بازی میکردم.عادت داشتم موقع پرنسس بازی اونو پرنسس کنم و برای اون ارایش بکنم و خب وقتی چهارده ساله شد پدر و مادرش طلاق گرفتن و علی با پدرش رفت امریکا و وقتی برگشت گفت که به مواد معتاد شده بود و رفته بود کمپ و میخواست دوباره توی ایران با مادرش شروع کنه و این کافی شاپ رو افتتاح کرد و به من بنده خدا هم گفت بیام اینجا کمک دستش منم که پول لازم بودم قبول کردم

من:نمیتونی منو اخراج کنی چون اگه اینکار رو بکنی خاله پوستت رو میکنه حالا جرات داری اخراجم کن

علی:چشم خانوم رئیس حالا برو اون میز رو پاک کن راستی امشب زودتر تعطیل میکنم میخوام برم پارتی توهم میای؟

من:پارتی؟علی خر شدی؟میخوای دوباره به مواد معتاد بشی؟این بود زندگی جدیدت؟

علی:اسکل کی حرف از مواد زد میگم یه پارتی که یکی از دوستام گرفته اونم مثل من تو امریکا بود باهم میرفتیم به مدرسه وقتی برگشتم اینجا اونم برگشت ایران چون میخواست دانشگاش رو اینجا تموم کنه حالا امشب پارتی برگشت گرفتیم براش تو هم بیا مثل ناظم بالا سرم وایسا

من:به خاله بگو

علی:دیوونه ای به خدا بابا من به مامانم بگم که جرم میده با دمپایی

من:میخوای بری چیکار؟مخ بزنی؟مست کنی؟بیا خودم اون مخت رو میزنم که شاید عقلت بیاد سرجاش نیاز هم نیست مستت کنم چون تو همیشه خدا انقدر اسکل هستی که شبیه مستا هستی

علی:مهتابی اذیت نکن دیگه خب تو هم با من بیا لطفا 

من:مطمئنم نیستم...

علی:لطفا باشه؟بخاطر من

من:علی...باشه ولی فقط ۲ ساعت

علی:۳ ساعت

من:۲ ساعت

علی:۴ ساعت

من:خاک تو سرت بکنن مردیکه اسکل فقط ۳ ساعت

خب خودتون خوندید دیگه همین شد که خودم روتوی پارتی دیدم پر بود از بوی سیگار و الکل.دخترا همه یا مایو پوشیده بودن و یا اصلا نپوشیده بودن پسرا هم همه مست بودن یا داشتن شنا میکردن یا یه دختر رو دستمالی میکردن ولی اون علی بی شعور هم گم شده بود

شروع به راه رفتن توی جمعیت کردم ولی یه پسر یه پسر دیگه رو هل داد و پاش گیر کرد به پام و محکم روی زمین افتادیم...یه عطر تند و مست کننده دماغم رو پر کرد اما بیشتر از اون درد اعصابم رو قاتی کرد

من:ملت کور شدن اسکل نمیبینی که من...

چشمام رو باز کردم و با دیدن چیز که جلوم بود جیغ زدم...درسته اون پسر دقیقا روی من افتاده بود دستاش دو طرف سرم بود

ناخوداگاه به وسط پاهاش ضربه زدم و صورتش جمع شد و از روم بلند شد و از درد ناله کرد و از این فرصت استفاده کردم و سریع بلند شدم و داد زدم

من:روانی اسکل...مردیکه بی شعور!واقعا خیلی کور هستی!منحرف !دیوانه!